شعر نو:
شعر نو فارسی با وانهادن قالبهای شعر کلاسیک در قرن ۱۴ هجری بوجود آمد.
این گونه از شعر فارسی آزادی بسیاری را در فرم و محتوا به شاعر میدهد.
نیما یوشیج را پدید آورنده این نوع شعر در ادبیات فارسی میدانند. شعر نو
به لحاظ محتوا و جریانهای اصلی ادبی حاکم بر آن کاملاً با شعر کلاسیک
فارسی متفاوت است و به لحاظ فرم و تکنیک ممکن است همانند شعر کلاسیک موزون
باشد یا نباشد یا وزن آن عروضی کامل باشد یا ناقص، استفاده از قافیه در شعر
نو آزاد است. معمولاً شعر نو فارسی را به سه دسته اصلی تقسیم میکنند: شعر
نیمایی و شعر سپید و موج نو.
چون شعر نیمایی کاربردی نو از وزن عروضی و قالبی بیسابقه ارائه کردهاست و قبل از اشکال دیگر اشعار نوظهور نشو کردهاست غالبا شعر نیمایی را با اصطلاح شعر نو برابر میدانند. در حالیکه برای کلیت شعرهای غیرسنتی معاصر نیز اصطلاح شعر نو به کار میرود.
در یک تقسیم بندی کلی به ترتیب شکل گیری انواع شعر نو را میتوان به سه دسته کلی تقسیم کرد:
گاه شعرهای بینابین این دو سبک را شعر آزاد مینامند. از سویی شعر بی وزن را شعر منثور و یا سپید و یا حتی شعر آزاد نیز اطلاق میکتتد.
شیوههایی با برداشتهای انتزاعی از شعر بی وزن مرسوم است که تعریف و مرزبندی شفاف علمی ندارد و شعر سپید، آزاد، حجم و موج و... خوانده میشود.
شعر نو فارسی با وانهادن قالبهای شعر کلاسیک در قرن ۱۴هجری بوجود آمد. این گونه از شعر فارسی آزادی بسیاری را در فرم و محتوا به شاعر میدهد. نیما یوشیج را پدیدآورنده این نوع شعر در ادبیات فارسی میدانند. شعر نو به لحاظ محتوا و جریانهای اصلی ادبی حاکم بر آن کاملاً با شعر کلاسیک فارسی متفاوت است و به لحاظ فرم و تکنیک ممکن است همانند شعر کلاسیک موزون باشد یا نباشد یا وزن آن عروضی کامل باشد یا ناقص، استفاده از قافیه در شعر نو آزاد است. معمولاً شعر نو فارسی را به دو دسته اصلی تقسیم میکنند: شعر نیمایی و شعر سپید. شعر (فارسی) از روز آغازین خود و با توجه به چامههای در دست از چند هزار سال پیش تا کنون دارندهٔ قافیه و وزن عروضی بوده است و این شیوه ها نو می باشند.
این نگاه نو در جنبش جدیدهای بخارا نیز وجود داشته. پنج سال پیش از افسانه نیما استاد صدرالدین عینی مارش حریت را سروده که بر وزن افسانه است .[۱]
دردیک پنجره
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند
نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند
کاظم بهمنی
بی تو شیرین شور فرهادش نبود
بیستون را ترس، فریادش نبود
می به جام لیلی و مجنون نبود
ختم شعری وصلت میمون نبود
آمدی ، چینش نمودی واژه را
خود نوشتی شعر عشق تازه را
گرمی آغوش تو درمان نمود
سردی دستان و اندام خمود
با نگاهت اطلسی جانی گرفت
زندگی آهنگ عرفانی گرفت
کوچه با عطر تنت مستانه شد
قلب من فارغ ز صد افسانه شد
خوش نشستی بر بلندای دلم
تا ابد در کوی تو شد منزلم
سر بنه بر شانه های خسته ام
تا ببینی از چه من دل بسته ام
شمع باش و بگردان بر سرت
این غلام دل سپرده بر درت
های و هوی من نمیگردد تمام
تا تو را دارم ،تمام لحظه هام
احسان حق شناس